معنی لز بخاردن - جستجوی لغت در جدول جو
لز بخاردن
سر خوردن
ادامه...
سر خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دس بخاردن
دست خوردن، مورد تصرف قرار گرفتن
ادامه...
دست خوردن، مورد تصرف قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
هل بخاردن
ترسیدن، وحشت کردن
ادامه...
ترسیدن، وحشت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هی بخاردن
درگیر شدن در دعوا درهم رفتن
ادامه...
درگیر شدن در دعوا درهم رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ور بخاردن
روبرو شدن، مقابل شدن، ناراحت شدن، برخوردن
ادامه...
روبرو شدن، مقابل شدن، ناراحت شدن، برخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نر بخاردن
نر بخاردن
ادامه...
نر بخاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لیز بخردن
سر خوردن، غلت زدن
ادامه...
سر خوردن، غلت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لار بخاردن
غذای خوب خوردن
ادامه...
غذای خوب خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گو بخاردن
جفت گیری گاوها
ادامه...
جفت گیری گاوها
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بخاردن
جفت گیری کردن پرندگان و جانوران
ادامه...
جفت گیری کردن پرندگان و جانوران
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بخاردن
برگرداندن نظر و رأی کسی، مشورت کردن، دچار سرزنش و سرکوفت
ادامه...
برگرداندن نظر و رأی کسی، مشورت کردن، دچار سرزنش و سرکوفت
فرهنگ گویش مازندرانی
دم بخاردن
خستگی در کردن، رفع خستگی با استراحت
ادامه...
خستگی در کردن، رفع خستگی با استراحت
فرهنگ گویش مازندرانی
دله بخاردن
به میان رفتن، بی نظم وارد جایی شدن، جلب نظر کردن
ادامه...
به میان رفتن، بی نظم وارد جایی شدن، جلب نظر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بخاردن
ناگهان، برخورد ناگهانی و غیرمترقبه، به صورت ناخواسته
ادامه...
ناگهان، برخورد ناگهانی و غیرمترقبه، به صورت ناخواسته
فرهنگ گویش مازندرانی
خز بخاردن
سر خوردن، غلت زدن، خزیدن
ادامه...
سر خوردن، غلت زدن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چل بخاردن
شوکه شدن، تکان ناگهانی
ادامه...
شوکه شدن، تکان ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
جا بخاردن
پنهان شدن
ادامه...
پنهان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جم بخاردن
حرکت کردن، تکان خوردن
ادامه...
حرکت کردن، تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بخاردن
پاره شدن پارچه، از کوره در رفتن ناگهانی
ادامه...
پاره شدن پارچه، از کوره در رفتن ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
تل بخاردن
تکان خوردن آب، هل شدن، ترس ناگهانی
ادامه...
تکان خوردن آب، هل شدن، ترس ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
تا بخاردن
تاخوردن، خمیدگی و خم شدن، چین خوردن
ادامه...
تاخوردن، خمیدگی و خم شدن، چین خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بخاردن
معلق زدن
ادامه...
معلق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پش بخاردن
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
ادامه...
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ازا بخاردن
نوعی نفرین
ادامه...
نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
له بخاردن
ویران شدن، فرو ریختن
ادامه...
ویران شدن، فرو ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
لت بخاردن
سر ریز کردن، تکان خوردن مایعات در ظرف
ادامه...
سر ریز کردن، تکان خوردن مایعات در ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
رز بخردن
فرو ریختن، از هم پاشیدن
ادامه...
فرو ریختن، از هم پاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی